-
مخاطب
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 20:34
تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم! من می دانم که چه حرف هایی را با چه...
-
راه
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 20:33
خدا آدم را آفرید تا او معبر رام و همواری گردد در زیر گام های اراده ی خداوندی ؛ انسان؛ مسیر خدا و رهگذر خواستن های خدا گردد. خداوند از این رهگذر هموار آهنگ کجا دارد؟ سرمنزل مقصودش چیست؟ در این راه سرمنزل مقصودی که خدا چنین به شتاب به سوی آن می تازد انسان است! راه و رهرو و مقصد هر سه یکی است!
-
در حاشیه
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 02:14
بچه ها این شعر مال استاد شفیعی کدکنی هستش.راستش انقدر این شعر رو دوست دارم که حیفم اومد نذارمش تو بلاگ.مخصوصا دو بیت آخر ای مهربانتر از برگ، در بوسههای باران! بیداری ستاره، در چشم جویباران! آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت، صبح ستارهباران بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم، فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران...
-
خدا
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 12:22
-ای خدای بزرگ تو چه باشی و نباشی من اکنون سخت به تو نیازمندم.تنها به این نیازمندم که تو باشی -خدا یک مفهوم مشترک در ذهن همه است.یک عده با آن مخالفیم و یک عده به آن معتقد -خدا مطلق است،بی جهت است.این تویی که در برابر او جهت می گیری -خدایا!تو در آن بالا،بر قله ی بلند الوهیت،چه می کنی؟ -چه خانه سرد و احمق و بی روحی است...
-
می دانستم تو هستی
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 12:07
حضور خویشتن را و غربت را.و تنهایی دردناک در انبوه جمعیت را.و سکوت رنج آور در بحبوحه ی هیاهو را و بی کسی هراس آور در ازدحام همه کس را...و همه را.با تسلیت مقدس و اعجازگر این که ((می دانستم تو هستی)).در خود فرو می خوردم.
-
اس ام اس سخنان دکتر علی شریعتی
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 22:27
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می...
-
نامهای عاشقانه از دکتر علی شریعتی
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 16:12
همهی رنگهای این سرزمین مرا نوازش میکند باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی مناند باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان مناند باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود میخواباند ابر، حریری است که برگاهواره ی من کشیدهاند و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایهی ماست در دست خویش دارد باتو، دریا با من...
-
گلچین
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1388 21:37
غریقی در طوفان تنها مانده است آخرین فریادهای خسته اش را که تو را می خواند ـ بشنو ، بشتاب ، او را دریاب ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ شنیدم سخن ها ز مهر و وفا ، لیک ندیدم نشانی ز مهر و وفایی ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ چه دشوار شده است دم زدن ! در این جا که هر درختی مرا قامت تفنگی است و صدای هرگامی غمم ! ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥...
-
خاطره
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 21:24
دکتر علی شریعتی : « کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید . و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت ! … چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ، آن پسر قوی هیکل ته...
-
توصیف ناپذیر
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 16:30
حالا بر خواسته ام! چه ها می بینم؟ چه دنیایی است!چه زمینی چه آسمانی....! دیگر زمینی نیست و همه آسمان است ! هستی سردری است آبی رنگ ! ملکوت فرود آمده است ! ماورا پرده بر انداخته است! آسمان بهشت بر چشمهای مجذوب من به لبخند بوسه می زند. آسمان های عرش خدا در قطره گرم اشک من غوطه می خورد .... چه آسمانهایی ! به پهنای عدم ! به...
-
ای بابا..........
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1388 13:11
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد زلال ، در برابرت ،می جوشد و می خواند و می نالد ،تشنه ی آتش باشی و نه آب؛ و چشمه که خشکید، چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش ، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه ی آتش ، و بعد، عمری گداختن...
-
من چیستم؟
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 12:19
من چیستم؟ افسانه ای خموش در آغوش صد فریب گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم خشمی که خفته در پس هر زه خنده ای رازی نهفته در دل شبهای جنگلی من چیستم؟ فریادهای خشم به زنجیر بسته ای بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون زهری چکیده از بن دندان صد امید دشنام زشت قحبه بدکار روزگار من چیستم؟ بر جا زکاروان سبکبارآرزو خاکستری به راه گم کرده...
-
باز هم عشق و دوست داشتن
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 10:25
ع ش ق ی ک ج و ش ش ک و ر ا س ت و پ ی و ن د ی ا ز س ر ن ا ب ی ن ا ی ی د و س ت د ا ش ت ن پ ی و ن د ی خ و د آ گ ا ه و ا ز ر و ی ب ص ی ر ت ر و ش ن و ز ل ا ل عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد عشق با شناسنامه بی...
-
بدون شرح!!!
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 00:26
آدم وقتی فقیر می شه _ خوبی هاش هم حقیر می شه اما کسی که زور داره یا زر داره عیب هایش را هنر می بینند چرند هایش را حرف حسا بی می شنوند آرزوهای بی جا و نفرت بارش را فلسفه و دانش و دین می فهمند و حتی شوخی های خنک و بی ربط او از خنده حضار را روده بر می کند .
-
شکر
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 22:06
... من آن نیستم که همه می پندارند.تنها تو آگاهی و من که به راستی درون من چیست . خدایا تو مرا نزد همگان خوب و شایسته جلوه دادی و من بهتر از هر کس می دانم که شایسته آن نامهای نیکو نبودم ... اما با دریای لطف تو چه می توان کرد ؟ پروردگارم ... چگونه می توانم در برابر عظمت تو فریاد برارم و تقاضای ذلت کنم .. و به همگان بگویم...
-
احساس
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 12:06
احساسم را به من باز پس دهید که زیستن بدون احساس بودن از نبودن هم سخت تر است چه شده است؟!چرا روح مرا به زنجیر می کشید سایه ی لطفتان هیمه ی آتشی است که بر جان من شعله میکشد.رهایم کنید من نمیخواهم از شما هیچ نمی خواهم نه مهربانی نه رحم نه عشق نه دوستی نه محبت نه نگاه فقط احساسم را به من باز پس دهید تا باشم من پرواز خواهم...
-
آدم ها از نگاه دکتر شریعتی
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 20:32
-
من آن نیستم
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 12:25
... من آن نیستم که همه می پندارند.تنها تو آگاهی و من که به راستی درون من چیست . خدایا تو مرا نزد همگان خوب و شایسته جلوه دادی و من بهتر از هر کس می دانم که شایسته آن نامهای نیکو نبودم ... اما با دریای لطف تو چه می توان کرد ؟ پروردگارم ... چگونه می توانم در برابر عظمت تو فریاد برارم و تقاضای ذلت کنم .. و به همگان بگویم...
-
قاب عکس
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 15:37
-
زن
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1388 13:23
زن عشق می کارد و کینه درو می کند ... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی .... برای ازدواجش ، در هر سنی ، اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ... او کتک می...
-
نماز
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 16:45
پدر ... مادر ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با...
-
دوست داشتن !
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 13:46
درهم نگریستند اما سرشار از مهربانی چشمهاشان هر کدام پیاله ای پر از شراب سرخ که در کام تشنه ی چشمان هم میریختند و کم کم بر هر دو لب لبخندی آهسته باز می شد ، لبریز از محبت، سیراب از دوست داشتن ، نه عشق، دوست داشتن ! لحظاتی این چنین ، خوب و شیرین و نرم و خاموش گذشت ( دکتر علی شریعتی )
-
وایسا دنیا!
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 20:34
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
-
کنکاش
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 19:58
همه طبقات آسمانها را عروج کردم و هیچ نیافتم بر همه دریاهای غیب گذشتم و از هر کدام مشتی برگرفتم، همه ی چشمه سارهای بهشت عدن را سرکشیدم از همه جرعه ها نوشیدم چهره ام را در زیر همه ی باران های بهارین ملکوت گرفتم و قطره هایی را مزه کردم از آب غدیرهای بلورینی که در دل کوه ها و سینه ی دشت های بی کرانه ی ماوراء پراکنده بود...
-
علی
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 21:54
مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟ باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟ او با علی آشناتر است. « دکتر علی شریعتی »
-
تبارک الله احسن الخالقین (آفرین بر خودم بهترین آفرینندگان
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 13:57
یعنی: به! ببین چه ساختهام! از آب و گل! روح خودم را در او دمیدم و این چنین شد! و این است که مرا این چنین میشناسد! که خود را میشناسد که گفتهاند: خود را بشناس تا خدا را بشناسی، چه «خود» روح خدا است در اندام تو ای مانی من! ای مبعوث هنرمند بسیار دان من، ای آشنای نازنین گرانبهای نفیس...
-
خوب بودن
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1388 17:40
خوب بودن ! کلمه هیجان آوری نیست . خوبی ، در فارسی شکوه و عظمت خارق العاده ای ندارد ، با متوسط بودن و بی بو و خاصیت بودن هم صف است .خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن ! و این معنی مبتذلی است ! آدم خوب ! به چه کسانی می گوییم ؟ به آدمهایی که فقط به درد دامادی می خورند و تشکیل خا نواده و سر و سامانی شسته رفته و راحت و نقلی...
-
نشان مرا بپرس
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 14:42
ای که تو را در گذر نسل ها و عمرها یافته ام، من نیز هر لحظه پیوندم را با زمین می گسلم، با آسمان آشنا شو، با ستارگان انس بگیر، با آنها معاشرت کن! با ماه رفیق شو، با آسمان شب ها خو بگیر، آن جا وطن ماست، سرزمین آزادی ماست، میعادگاه آزاد ماست. من در هر ستاره،در جلوه ی هر مهتاب، در عمق تیره ی هر شب، در هر طلوع،در هر غروب،...
-
آتش و دریا
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 19:07
من با عشق آشنا شدم و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟ هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود. هنگامی لب به زمزمه گشودم ، که مخاطبی نداشتم. و هنگامی تشنه ی آتش شدم ، که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!
-
دوست داشتن یا عشق؟
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 22:56
آتشهایی که می پزند، آتشهایی که می سازند ؛ آتشهای سرد، خنک کننده ،خوب، پاک، روشن،نامرئی، . .. نیرو آن آتش عشق در خدا !! چه کسی به این پی برده است ؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشی که همه هستی تجلی آن است ، آتش گرم نیست ،داغ نیست .چرا؟ نیازمندی در آن نیست ،تلاطم در آن نیست، نا استواری ، شک، تزلزل ، تردید ،نوسان ، وسواس،اظطراب...